از "پل الوار"
تو را نگاه می کنم خورشید چند برابر می شود و روز را روشن می کند ! بیدار شو با قلب و سر رنگین خود بد شگونی شب را بگیر تو را نگاه می کنم و همه چیز عریان می شود زورق ها در آب های کم عمقند ... خلاصه کنم:دریا بی عشق سرد است ! جهان این گونه آغاز می شود : موج ها گهواره ی آسمان را می جنبانند ) تودر میان ملافه ها جا به جا می شوی وخواب را فرا می خوانی ( بیدار شو تا از پی ات روان شوم تنم بی تاب تعقیب توست ! می خواهم عمرم را با عشق تو سر کنم از دروازه ی سپیده تا دریچه ی شب می خواهم با بیداریِ تو رویا ببینم ! ...
نویسنده :
فرگل
19:6