تجربه ی من

از "پل الوار"

تو را نگاه می کنم خورشید چند برابر می شود و روز را روشن می کند ! بیدار شو با قلب و سر رنگین خود بد شگونی شب را بگیر تو را نگاه می کنم و همه چیز عریان می شود زورق ها در آب های کم عمقند ... خلاصه کنم:دریا بی عشق سرد است !     جهان این گونه آغاز می شود :   موج ها گهواره ی آسمان را می جنبانند ) تودر میان ملافه ها جا به جا می شوی وخواب را فرا می خوانی ( بیدار شو تا از پی ات روان شوم تنم بی تاب تعقیب توست !     می خواهم عمرم را با عشق تو سر کنم از دروازه ی سپیده تا دریچه ی شب می خواهم با بیداریِ تو رویا ببینم !   ...
4 مهر 1391

از"شمس لنگرودی"

1 اين موسيقي مي­افتد از دهان تو اگر نخواني 2 كاش دو بال ديگر داشتم اكنون كه مدادرنگي­ها دست توست ... شمس لنگرودی ...
4 مهر 1391

یکی‌ مثل تو از "نیکی‌ فیروزکوهی"

شاید باید یکی‌مثل تو باشد با شهامت خواستن خواستنی بی‌ پروا آلوده به جسارتِعشق یکی‌ که زن رادیوانه وار در آغوش بگیرد   و بگوید   " دوستت دارم "       نیکی‌ فیروزکوهی ...
3 مهر 1391

قطعه ای از از کتاب "از طرف او" از آلبا دسس پدس

... هيچ کس هرگز کاملآ آزاد نيست. آزادی بشر درست چند ساعت بعد از تولد از او سلب می شود. از همان لحظه ای که برای ما اسمی می گذارند و ما را به خانواده ای نسبت می دهند٬ ديگر فرار غير ممکن ميشود. قادر نيستيم زنجير را پاره کنيم و آزاد باشيم. ساختمان بزرگ اداره ثبت اسناد زندان ماست. همه ما لابه لای اوراق آن کتابها له شده ايم...! برگرفته از کتاب "از طرف او" / آلبا دسس پدس/ مترجم: بهمن فرزانه ...
2 مهر 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به تجربه ی من می باشد